نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

ریتم زندگی با تو

ببو ببو صدا موتور پلیسی که تازه باتریش عوض شده....هووووو هووووو صدای جارو برقی .... صدای تق تق قابلمه لعابی که تازه مامانم برام خریده بود که داره بشدت به زمین کوبیده می شه و بعدش یه جیغ کودکانه از سر شادی برای کشف جدیدش که می شه قابلمه رو جوری بندازه زمین که چند دور ، دور خودش بچرخه صدای سوت زودپز که توش 100 گرم عدسی و سیب زمینی و پیاز به عصاره ماهیچه داره پخته می شه...بلکه بشه یجورایی به این کودک شاد کالری رسوند...... با جارو برقی دونه های شکر رو از روی زمین جمع می کنم و سریع با ربان دوباره در کابینت رو می بندم....دو ثانیه نشده پاپیونش رو باز می کنه و به دست من می ده..... دوباره می ره سر قابلمه بازیش.... می خوام قابلمه رو از دستش بگیره فر...
29 آذر 1391

نریمان آقااااااااهه

حدود یک ماهی البته یکم بیشتر می شه که برات ننوشتم بس که بلا شدی..... االان که دارم برات این پست رو می نویسم شما بالاخره لالا کردی هفته ای گذشت خیلی روزهای سختی بودند .....الهی مامان برات بمیره که تو این چند روزه کلی لاغر و ضعیف شدی...کاش مامان این مریضی رو نمی گرفت که تو ازش گرفتی.. از روز شنبه خودم حالم خیلی بد شد جوری که نمی تونستم رو پاهام بایستم..... معده درد شدید و ضعف زیاد اسهال (روم به دیوار) و استفراغ و شما هم که مشالله مهلت به من نمی دادی یه دقه دراز بکشم.. یا حتی یه قاشق غذا بخورم.... بابا نویدت تصادف بدی کرد که خیلی اذیت شد و فکرش درگیر این موضوع شد سه روز سرکار نرفت و پیگیره دادگاه و تعمیرگاه و.... کم کم داشتم خوب می شدم که شب چه...
18 آذر 1391
1